بخشی از متن کتاب:
یک روز که قالیچه توی چمنزار، زیرآفتاب دراز کشیده بود، یک غول روی کولش پرید و گفت: زود باش… زود باش… برو پیش پری دریا. میخواهد چراغم را از پری پس بگیرم.
قالیچه خوابآلود از روی زمین بلند شد. از روی دشت گذشت.از بالای کوه گذشت. از صحرا گذشت. غول خیلی سنگین بود. قالیچه خسته شد. یک گوشهای نشست..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.