وقتی بابا به خانه آمد، آنها هنوز توی هال روی زمین نشسته بودند. دیگر گریه نمیکردند، ولی چشمها و دماغهایشان هنوز قرمز بود.
بابا گفت: به خیر گذشت، بچهها! مامان و مامانبزرگ دوباره حالشان خوب خوب میشود! قول میدهم! فقط حالا ما سهتا مجبوریم یک مدتی خانه را تنهایی اداره کنیم!
و بعد گفت متأسفانه نمیتواند مرخصی بگیرد؛ چون در حال حاضر در اداره کلی کار دارد.
و این که امیدوار است موریتس و مینی لطف کنند و توی خانه به او کمک کنند؛ البته تا جایی که میتوانند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.