صبح روز دوشنبه بود، باران شدیدی میبارید و اولین روزی بود که همه بعد از گذراندن تعطیلات کریسمس به مدرسهی ابتدایی سنت بارتی بر میگشتند. این بود که بچههای کلاس سوم زیاد سرحال نبودند.
پاندورا گرین با ملانی بدرفتاری کرده بود. برای همین ملانی داشت گریه میکرد. البته چیز مهمی نبود؛ چون ملانی همیشه بهانهای برای گریه کردن پیدا میکرد. همیش بیگ مور سعی میکرد با دوقلوهای کلاس، توماس و پیت دعوا را بیندازد و آقای پاتر، مدیر مدرسه، خیلی عصبانی بود؛ چون معلم جدید کلاس سوم هنوز از راه نرسیده بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.