بخشی از متن کتاب:
دوتا خواهر بودند. یکی دارا و یکی ندار. خواهر ندار آبستن بود. یک روز خواهر دارا داشت نان میپخت. خواهر چند بار به بهانهی گرفتن آتش به خانهی خواهرش رفت، بلکه خواهرش تعارفی بکند، اما خواهر دارا اصلا به روی خودش نیاورد. بار آخر که خواهر ندار رفت سر تنور آتش بردارد دید یک تکه نان آنجا افتاده، نان را برداشت و زیر بغلش گذاشت. خواهر دارا متوجه شد نان را از زیر بغل خواهرش بیرون آورد و گفت: تو از یه تیکه نون نمی؛ذری چه برسه به چیزهای دیگه..
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.