بخشی از متن کتاب:
مرد خارکنی بود که یک پسر و یک دختر داشت. مادر بچهها از دنیا رفتهبود و خارکن، زن دیگری گرفته بود. نامادری خیلی بدجنس بود و مرتب بچهها را اذیت میکرد. مخصوصاً از پسرک خیلی بدش میآمد و دنبال راهی میگشت تا او را از سر خودش باز کند. نامادری روز و شب در گوش خارکن میخواندکه: نونخور اضافی میخوایم چیکار؟ این پسرک رو رد کن بره.
خارکن چیزی نمیگفت. نامادری که دید خارکن محل نمیگذارد. آنقدر پسرک را اذیت کرد که پسرک دق کرد و مرد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.