افسانه‌های ملل برای کودکان ۹ – قصه‌های خوراکی‌ها و شکموها

در زمان‌های قدیم دختری بود به نام مارگو که آشپز بود. مارگو کفش‌های پاشنه بلند قرمز می‌پوشید و هروقت راه می‌رفت، به اطرافش نگاه می‌کرد و با خوشحالی می‌گفت: چقدر این کفش‌ها به من می‌آید!

و هنگامی که به خانه برمی‌گشت، با اشتها سراغ غذایی که خودش پخته بود، می‌رفت و حسابی غذا می‌خورد و می‌گفت: یک آشپز خوب باید ارزش غذایی را که خودش درست کرده بداند.

یک روز رئیس به مارگو گفت: مارگو امشب مهمان داریم و باید برایمان دوتا مرغ درست و حسابی بپزی!

 

25،000 تومان