وقتی سه کودک وارد شهر جوئل شدند، شب شده بود. ژولیده و کثیف در پناه سایهها و بی صدا حرکت میکردند و از روی سنگفرش میگذشتند
هفتهها از غیبتشان می گذشت. از خانه و خانواده دور افتاده بودند و هرگز فرصت خداحافظی پیدا نکرده بودند. دیگر طاقتشان برای دیدار خانواده تمام شده بود، اما اسراری برای خود همراه داشتند؛ اسراری که اگر به دست آدمهای نادرست گرفتار میشدند موجب مرگشان می شد. برای همین پیش از هر حرکتی در گوشهای میایستادند و گوش میسپردند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.