بخشی از متن کتاب:
روزی بود، روزگاری بود؛ در کشوری زیبا پادشاهی به نام عباد پادشاهی میکرد. این پادشاه عادت عجیبی داشت؛ هروقت اتفاق مهمی میافتاد، دلش درد میگرفت و تا وقتی علت را نمییافت، دردش آرام نمیگرفت.
روزی از روزها دل پادشاه درد گرفت؛ او هم درصدد برآمد تا علت را بیابد. در شهر با لباسی مبدل شروع به گردش کرد. هرچه بیشتر میگشت، کمتر مییافت. کمکم داشت ناامید میشد که ناگهان به در خانهای رسید و دل دردش خوب شد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.