قصه‌ها و افسانه‌های گریم 2 – برادران سیاه شیطان و داستان های دیگر

«در زمان‌های قدیم سربازی بود که تازه خدمتش تمام شده بود، ولی آن‌قدر فقیر بود که نمی دانست چگونه باید زندگی کند. برای همین به جنگل رفت، شاید که در آن‌جا سر پناهی بیاورد و کاری پیدا کند. اما هنوز راه زیادی نرفته بود که مرد کوچکی را در جنگل دید که شیطان بود. شیطان گفت: چرا انقدر غمگینی جوان ؟

سرباز جواب داد: گرسنه‌ام، ولی پولی ندارم تا چیزی بخرم و بخورم. شیطان گفت: اگر پیش من بیایی و برای من کار کنی دستمزد خوبی به تو می‌دهم؛ البته به شرطی که هفت سال پیش من باشی و در این مدت سر و بدن را نشویی. موهایت را شانه و کوتاه نکنی، لباس نو نپوشی، ناخن هایت‌ را نگیری و حتی به چشم‌هایت آب نزنی.»

10،000 تومان

ناموجود